سفارش تبلیغ
صبا ویژن

این مطلب فقط و فقط جهت هم دردی با دوست عزیزم تیکه سنگ نوشته شده است.

همه مطالبی که نوشته بودی زیبا بود. همه شان تصویری دقیق از ذهنت ترسیم کرده بود. ولی چند تایی از آنها مرا شیفته کرده است.

می دانم مطالبت کپی راست دارد. می دانم بعد از چند روز همه را به بایگانی می فرستی. بایگانی ای که هرگز دیده نمیشود. ولی به هر حال بخشی از مطالبت را در اینجا می نویسم.

---------------------------------------------------------

  • مردمک : مَردِ مَردمَک هایت مُرد ...
  • نماز ع.ش.ق : هر کجای چشمت که قامت می بندم 
    قنوتش رو به سیاهی چشمان توست ...
  • نماز آیات : هر شب در طوفان سیاه چشمت
    نماز آیات می خوانم ! 
    هراسان ...
  • آوار : تو آرمیده ای و من
    زیر آوار پلکهایت 
    جا مانده ام

---------------------------------------------------------

خدایش بیامرزد تورا که بد تر از من در عشقت، وفات کرده ای. خدایش رحمت کند تو را که در زیر خروارها خاک عشق، آرمیده ای و نزدیکست سالگرد ارتحالت را به سوگ بنشینم. حاج حسین نگران نباش من خودم برای غرور خورد شده ات و برای دل عاشقت حجله خواهم گذاشت و مجلس ختم می گیرم.

خدا می داند که هم اکنون دکمه های صفحه کلید لبتابم خیس از اشک چشمانم است. قطره هایی که برای خاموش شدن آتش دلم میریزم..................

رهایی


89/11/20::: 11:17 ص
نظر()
  

این وبلاگ به علت درگذشت غرور صاحب خانه تا پایان مراسم شب هفت آن مرحوم تعطیل می باشد.

امید است دعای شما بزرگواران تسلی خاطر بازماندگان باشد. انشاء الله.

سکوت


89/11/19::: 2:11 ع
نظر()
  

هیچ دشمنی این طور من رو تحقیر نکرده بود که امروز یک دوست......

تحقیر


  

همیشه همه چیز برعکسه

کلی وقت روی یک پروژه کار میکنی و به این نتیجه میرسی که ولش کنی و بری دنبال یک کار دیگه.

درست موقعی که یک کار خوب بهت پیشنهاد میشه و تصمیم میگیری بری دنبال اون کار ، پروژه قبلی هم از حالت سکون خارج میشه و یک تکونی می خوره. چشمام باز میشه، براش مشتری میاد، مشکلاتش حل میشه و ..... .

حالا تو می مونی و یه چند راهی گنگ.

ادامه مطلب...

89/11/12::: 5:24 ص
نظر()
  
  

این مطلب رو چند وقت پیش روی سایت خیبر نوشته بودم هر وقت این مطلب رو می خونم باز داغ دلم تازه میشه

سینه ام سنگین است و گلویم خشک. صدای خس خس نفس هایم اعصابم را خرد کرده است. دستان لرزان من قادر به انتقال افکار آشفته ام بر روی کاغذ نیستند.قلم توان حمل سنگینی کلمات را ندارد. تمرکز واژه ای غریب است و تفکر کلمه ای دست نیافتنی. تلاش یک طنز به نظر میرسد که برای گذراندن عمر اختراع شده است.

هر چه فکر میکنم بیشتر اطمینان پیدا می کنم که ما کلمات را هر طور خودمان دوست داشتیم ترجمه کردیم. ما برای حقیقت کلمات ارزشی قائل نیستم و فقط آنها را برای به سخره گرفتن استفاده می کنیم. اعتقاد، عقیده، مسلک، همه و همه ترکیب حروفی بی معنی به نظر می رسند که ما برایشان مفاهیم خاصی در نظر گرفته ایم. مفاهیمی که از ابتدا اشتباه تعریف شده است. مفاهیمی که هرگز وجود نداشتند. دیگر نمی توان این کلمات را ترجمه کرد. وای به حال ما وقتی که هرکسی به خود اجازه می دهد فرهنگ لغت بنویسد.
ادامه مطلب

89/8/1::: 1:59 ع
نظر()
  
  
<      1   2