سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تمام تلاش من این است که از این زندان آزاد شوم.

دنبال یک زندان جدید می گردم،

زندانی که زندانبانش، مهربان باشد

کاکتوس


91/8/14::: 12:48 ع
نظر()
  

سنگسار دل

کارم در گدایی محبت به جایی رسیده است که .....

دلم هرزه شده

به کوچک ترین محبتی لبخند می زند.

دلم را سنگسار کنید.

چون دیگر اختیارش دست من نیست.

 

کاکتوس


91/8/11::: 5:34 ع
نظر()
  

به علت تغییر شغل دلم را حراج کرده ام!

دیگر از فروش محبت خسته شده ام.

 

کاکتوس

 


91/8/9::: 9:34 ع
نظر()
  

شما آنجا پیام دوست داشتن را با دود به هم می رسانید.

تو آنجا جنگلی را به آتش کشیدی...

من اینجا خودم را به آتش کشیدم.

ولی چه کنم، جگر سوخته دود ندارد.

 

کاکتوس


91/6/2::: 12:25 ع
نظر()
شعر ، عشق ، دل ، محبت ،
  
  

 

غم دل را چگونه باید گفت

نیمه شبها چگونه باید خفت

همه در حال زندگی هستند

چشم خود را به روی حق بستند

مثل کبکان ترسوی بزدل

سرخود می کنند اندر گل

نه به فکر امام معصومند

نه دگر نهی منکری گویند

چون جماعت شدند رنگارنگ

قلبهاشان دگر شده چون سنگ

امر معروف جرم سنگینیست

پاسخش هم یکی دوتا سیلیست

این همه درد بی دوا در شهر

خار در چشم و در گلو هم زهر

کاش می شد کنیم اقدامی

تا نباشیم کوفی و شامی

 

کاکتوس


91/2/19::: 1:48 ص
نظر()
  

 

گدای محبت

چهره ام مندرس شده و قلبم پاره

کلاه گدایی من پر است از نگاه تحقیر آمیز تو

******

عشق ورزیدن به تو

خم کردن گردن است برای گدایی محبت

و گدایی محبت از تو

کوبیدن سر است بر دیوار 

******

ناز تو و نیاز من 

تناقض فاحش گرماست و سرما

دلم در خشکسالی عشقت کویر شده

و اشکهایم در سردی نگاهت قندیل بسته است

******

تصور محبت تو به من

تحقق قندیل است در کویر

 

کاکتوس

 


91/2/13::: 3:52 ص
نظر()
شعر ، عشق ، چشم ، دل ، گدا ، محبت ، اشک ،
  
  

از تو تنها حلقه ای طلایی

از من

نانی که به خانه آورده ام ، پیداست

 

مه در اتاق مان بیشتر شده

باز هم به اشتباه

لب هایم را بر دیوار گذاشته ام

بوسه های هدر رفته

آواز آن قناری غمگین است

که در بزرگراه می خواند

یا عطر موهای توست

در شب های سرماخوردگی

 

مه در اتاق مان بیشتر شده

پرتقالی که پوست می کنی

انگشت های من است

و از آبی که می خورم

صدای گریه می آید

 

مه بیشتر شده

و روزهایمان قایم باشکی ست در تاریکی :

من در اتاق پنهان می شوم و

تو چشم می گذاری و

به خواب می روی.

 

گروس عبدالملکیان


91/1/16::: 4:2 ع
نظر()
  
  

می دانم ولی نمی توانم

هنوز هم دانسته هایم در قفسه های ذهنم خاک میخورند.

خسته ام از این همه ناتوانی...

کم آورده ام ...

در عشق، بندگی، زندگی، رفاقت

نه برای پدرم، فرزندی کرده ام و نه برای فرزندم پدری.

نه کسی را دوست بودم، نه دردی را مرحم.

من فقط هستم. همین

و این بزرگ ترین جرم من است.

 

کاکتوس

 


90/11/11::: 8:53 ص
نظر()
  

عشق تاریک

نزدیک غروب بود

عشق را روشن کردم، همه جا تاریک شد

دودش در چشم تو رفت

ولی من کور شدم

حالا چیز زیادی نمانده

آرزوهای تو و خاطرات من

 

کاکتوس


90/10/26::: 8:32 ع
نظر()
شعر ، عشق ، چشم ،
  
  

السلام علیک یا رقیه بنت الحسین

 

تو را آورده ام این جا که مهمان خودم باشی

شـب آخـر روی زلـف پریـشـان خودم باشی

من از تاریکی شب های این ویرانه می ترسم

تو را آورده ام خـورشـیـد تابان خـودم باشـی

فراقـت گـر چه نـابـیـنـام کـرده بـاز مـی ارزد

که یوسف باشی و در راه کنعان خودم باشی

پـدر نـزدیـک بـود امـشـب کنیز خانـه ای باشم

به تو حق می دهم پاره گریبان خـودم باشـی

اگرچه عمّه دل تنگست امّا عمّه هم راضی است

که تو این چند ساعت را به دامان خودم باشی

از این پنجاه سالِ تو، سه سالش قسمت ما شد

یک امشب را نمی خواهی پدر جانِ خودم باشی؟

سرت افتاد و دستی از محاسن ها بلندت کرد

بیا خـب میـهـمـان کـنـج ویـرانِ خـودم بـاشـی

سرت را وقتِ قرآن خواندنت بر طشت کوبیدند

تو بایـد بعد از ایـن، قـاریِ قـرآنِ خـودم باشـی

کنار تو، که از انگشتر و خلخال صـحـبـت کـرد؟

فقط می خواستم امشب پریشانِ خودم باشی

اگرچه این لبی که ریخته، بوسیدنش سخت است

تقلّا می کنـم یک بوسـه مـهـمـانِ خـودم باشی

 


  
<      1   2   3   4   5   >>   >