من آن طفل پیرم ،که میترسم اکنون
کمر خم کنم زیر شلاق بادی
نمانده برایم به آینده امید
ندارم به قسمت دگر اعتقادی
چه فرقی کند بینش و اعتقادت
زمانی که دیگر تو از پا فتادی
اگر خوب بودی اگر بد چه حاصل
چه غرق مناجات ، چه غرق فسادی
تقلا نکن ره به جایی نداری
که از ابتدا پایه را کج نهادی
در این دیربی حد و بی مرز و منطق
اگر اهل فکری ، تویی غیر عادی
گهی متقی باش و گاهی بزهکار
چونان عنصری عاشق و نیمه هادی
چپ و راست با هم تفاوت ندارند
چو از روی عادت در آن پا نهادی
نیاکان چو گفتند این ره درست است
به آن سو تو رفتی ، بر آن ایستادی
کاکتوس
ای سیب من
آنقدر رسیده ای که دیگر جایت روی درخت نیست
بیفت!
رها کن این شاخه های اسارت را
پایین بیفت!
من مدتهاست این پایین منتظرت هستم
هر افتادنی معنی اش سقوط نیست!
پایین بیا و در قلب من بیفت!
تا کشف کنم جاذبه عشق را
کاکتوس