احساس میکنم که ماه روی دلم چکه می کند.
نمی دانم ماه در حال آب شدن است یا دل من در حال تبخیر.
ماه در دل من است یا من به ماه پیوسته ام.
چشم بسته تصویر ماه را به وضوح می بینم.
یا زمین جاذبه اش را از دست داده، یا خورشید جاذه به اش را به ماه هدیه کرده است.
در هر حال دلم دیگر تاب ماندن ندارد و اشک های ماه را می نوشد.
ای ماه.......
آغوش باز کن، سبک بال سوی تو پرواز خواهم کرد.
کاکتوس
اگر مطلب قبلی رو خونده باشی متوجه میشی که شاعر زندگی رو به یک قالی تشبیه کرده.من این تشبیه رو کاملا قبول دارم.
این نکته که نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی رو هم حدودا قبول دارم.
ولی من حرفم سر این تیکه است که میگه تو فقط می بافی. اومدیم و یکی اصلا نتونست نقشه رو خوب بفهمه. نتونست خوب ببافه. نه اینکه نخواهد، نه اینکه سهل انگاری، نه اینکه اعتقاد نداشته باشه.
تا حالا شده تو کلاس درس شرکت کنی تمام توجهت به درس باشه کلی هم تلاش کنی آخرش هم امتحانت بشه 4.
خوب نمیشه بگی خوب ببین. نمیشه بگی خوب بباف. نباید بگی تو فقط می بافی. خوب تکلیف اونی که چشمش نابیناست چیه. اونی که دستی برای بافتن نداره چی !!!!.
وقتی فکر میکنم که آخرش هم ممکنه (قالی زندگیت را نخرند) آسمون دلم شب میشه. شبی بی ستاره. شبی بدون نور ماه