مجموعه کاریکاتور های یک انگلیسی در مورد دین مبین اسلام.
اگر شخصی جان خود را بخاطر نجات دیگران به خطر اندازد شجاع ودلیر خوانده می شود وهمه جامعه او را محترم می شمارند اما اگر فلسطینی باشد وسعی کند فرزندش یابرادرش را نجات دهد تا مبادا دستش بشکند یا ازمادرش دفاع کند تاکه مورد تجاوزقرار نگیرد یا از منزلش دفاع کندتاکه ویران نشود به او تروریست می گویند.
هنگامی که یک زن غربی در خانه بماند و به فرزندان و خانه رسیدگی کند، او توسط کل جامعه به دلیل وقف کردن خود برای خانواده مورد احترام است.
اما اگر این زن مسلمان باشد به دلیل در خانه ماندن به او ظلم شده و او را یک زن ستم دیده می دانند.
بدون نیم نگاهی به قوانین وشرع اسلام, مردم ما هرآنچه که رسانه ها می گویند باور دارند , اما سؤال اینجاست که قرآن چه می گوید!
یک راهبه می تواند سر تا پای خود را بپوشاند تا زندگیش را وقف عبادت کند، درست است؟ اما چرا وقتی یک زن مسلمان این کار را انجام دهد، مورد ملامت قرار میگیرد؟
اگر یک یهودی شخصی را بکشد هیچ ربطی به دین یهودیت ندارد .اما اگر مسلمانی به جرمی متهم شود اسلام را متهم اصلی می دانیم.
متهم است … زنده یا مرده، احتیاط کنید بسیار خطرناک است
حقوق وآزادی هر دختری ایجاب می کند که به دانشگاه برود وهرچه را دلش میخواهد می تواند بپوشد اما دختر با حجاب مسلمان از ورود به دانشگاه منع می شود.
چرا, چون او مسلمان است !
وقتی کسی ماشین خوبی را به شیوه نادرستی براند کسی ماشین را مقصرنمی داند اما اگر مسلمانی خطا کند یا درست برخورد نکند مردم ما می گویند اسلام مقصر است !!
هر مشکلی که پیش اید ما انواع راه حل ها را می پذیریم اما اگر اسلام راه حل نشان دهد حتی حاضر نیستیم به آن نگاه کنیم.
اگر کودکی به موضوعی علاقمند باشد باید آن را رشد ونمو داد اما اگر علاقمند به اسلام باشد باشد فایده ای ندارد.
من مسلمانم مرا بکش وآن را هزینه های تحمیلی(اضافی) نام ده و دارائیم را غارت کن, به وطنم تجاوز کن , راهبرم را تو تعیین کن ونام آن را دمکراسی بگذار.
غم دل را چگونه باید گفت
نیمه شبها چگونه باید خفت
همه در حال زندگی هستند
چشم خود را به روی حق بستند
مثل کبکان ترسوی بزدل
سرخود می کنند اندر گل
نه به فکر امام معصومند
نه دگر نهی منکری گویند
چون جماعت شدند رنگارنگ
قلبهاشان دگر شده چون سنگ
امر معروف جرم سنگینیست
پاسخش هم یکی دوتا سیلیست
این همه درد بی دوا در شهر
خار در چشم و در گلو هم زهر
کاش می شد کنیم اقدامی
تا نباشیم کوفی و شامی
کاکتوس
تو را آورده ام این جا که مهمان خودم باشی
شـب آخـر روی زلـف پریـشـان خودم باشی
من از تاریکی شب های این ویرانه می ترسم
تو را آورده ام خـورشـیـد تابان خـودم باشـی
فراقـت گـر چه نـابـیـنـام کـرده بـاز مـی ارزد
که یوسف باشی و در راه کنعان خودم باشی
پـدر نـزدیـک بـود امـشـب کنیز خانـه ای باشم
به تو حق می دهم پاره گریبان خـودم باشـی
اگرچه عمّه دل تنگست امّا عمّه هم راضی است
که تو این چند ساعت را به دامان خودم باشی
از این پنجاه سالِ تو، سه سالش قسمت ما شد
یک امشب را نمی خواهی پدر جانِ خودم باشی؟
سرت افتاد و دستی از محاسن ها بلندت کرد
بیا خـب میـهـمـان کـنـج ویـرانِ خـودم بـاشـی
سرت را وقتِ قرآن خواندنت بر طشت کوبیدند
تو بایـد بعد از ایـن، قـاریِ قـرآنِ خـودم باشـی
کنار تو، که از انگشتر و خلخال صـحـبـت کـرد؟
فقط می خواستم امشب پریشانِ خودم باشی
اگرچه این لبی که ریخته، بوسیدنش سخت است
تقلّا می کنـم یک بوسـه مـهـمـانِ خـودم باشی