سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من هر شب به آرامی با یاد تو غروب میکنم و دلم را به هلال ماه می سپارم

اگر هنگام غروب سایه مهربانیت را بر سرم بکشی!!!

اگر خورشید وجودم با عشق تو، کرکره چشمانش را از آسمان دلم پایین کشد!!!

فردایش با اقتدار طلوع خواهم کرد.


89/11/5::: 6:7 ع
نظر()
  

حسین جان چه بگویم که از عزاداریت فقط درج تصویر در وبلاگ و پوشیدن جامه سیاه را بلدم.

احساس می کنم به عزاداری شما عادت کرده ام. شاید شده یکی از کارهایی که از روی عادت انجام می دهم.

آقا جان سرم را به زیر انداخته و لباس مشکی را در آورده و روبروی خود قرار داده ام.

وقتی به گذشته فکر می کنم رویم نمیشود این لباس را بر تن کنم.

ادامه مطلب...

89/9/16::: 9:18 ع
نظر()
  
  

سروده ای از سروده های دست خوبم حاج آقا خسروی انتخاب کردم که بسیار زیباست. در این ایام عزیزم تقدیم شما می کنم.

برای بخت سیاهم ستاره کافی نیست
به پای ناله عاشق شراره کافی نیست


تفألی زده ام بر کتاب و میبینم
اگرچه خوب ولی استخاره کافی نیست


چگونه وصف کنم آن نگاه را؟هرگز!
برای چشم خمار استعاره کافی نیست

ادامه مطلب

89/9/6::: 2:48 ع
نظر()
  

در خیابان دختر کوچکی را دیدم که معصومانه زیر نور آفتاب ایستاده بود و با دستش جلوی نور خورشید را گرفته بود تا بتواند چشمانش را باز نگهدارد و به کارش که فروش آدامس ، کبریت و فال بود مشغول باشد.

نمی دانم باید از دیدن این بچه ها در میادین خوشحال باشم یا ناراحت. نمی دانم باید چه بگویم. فقط فقط این جمله در ذهنم مرور شد.

 

انگشتان کوچکت را جلوی درخشش طلائی خورشید نگهدار، تا حتی لحظه ای چشمان زیبایت بسته نشود. من تحملش را ندارم.

 


89/9/1::: 1:53 ع
نظر()
  
  
به قول شاعر اگر شعرم سست و شکسته است خرده مگیر که دلم شکسته است. به هر حال مطلبی بود که در سایت مهاجر دیدم. زبانم لال است و کلامم بی صدا. تنها همین پنج بیت رو بعد از یک شبانه روز تو کف بودن تونستم بنویسم. بنده در جواب این متن بسیار بسیار مطلب دارم که هم اکنون خفه ام کرده و توان باز گو کردن ندارم. مخصوصا به این جمله ( آقای من! ما نبودنتان را عادت کرده ایم ).
مـن آمدم بـــرای دیـــدن رویـــت، ولــی بـبـیـن
چــشـمــم بــــرای دیــدن روی تـــو بـسته ام
89/8/3::: 9:33 ص
نظر()
  
  
<      1   2   3