سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نزدیک به یک ساعته دارم می نویسم و پاک میکنم.

نمیشه که نمیشه.

بی خیال. فقط می خواستم این تصویر رو اینجا بزارم.

تو شرایطی که هیچ کس تو رو یادش نیست... 

چه برسه بخواد بهت چیزی رو تبریک بگه!!!

یه دفه یکی از راه می رسه و میگه تولدت مبارک.

تولدت مبارک

می گفت : کادوی نصف شبی از این بهتر نمیشه. 

یه جعبه کاکائو، یک بسته سک سک، یک قسمت از سریال قهوه تلخ و ....

یک دسته گل زیبا

و نهایتا فالی که برای خودش گرفت ولی داد به من.

 

یادم نرفته بود که تولدت رسیده ولی تبریک نگفتم که تو هم نگی.

حالا که کار از کار گذشته

تولدت مبارک

 

 


91/4/22::: 12:34 ص
نظر()
  
  

مجموعه کاریکاتور های یک انگلیسی در مورد دین مبین اسلام.

اگر شخصی جان خود را بخاطر نجات دیگران به خطر اندازد شجاع ودلیر خوانده می شود وهمه جامعه او را محترم می شمارند اما اگر فلسطینی باشد وسعی کند فرزندش یابرادرش را نجات دهد تا مبادا دستش بشکند یا ازمادرش دفاع کند تاکه مورد تجاوزقرار نگیرد یا از منزلش دفاع کندتاکه ویران نشود به او تروریست می گویند.

 

 

هنگامی که یک زن غربی در خانه بماند و به فرزندان و خانه رسیدگی کند، او توسط کل جامعه به دلیل وقف کردن خود برای خانواده مورد احترام است.

 اما اگر این زن مسلمان باشد به دلیل در خانه ماندن به او ظلم شده و او را یک زن ستم دیده می دانند.

 

 

بدون نیم نگاهی به قوانین وشرع اسلام, مردم ما هرآنچه که رسانه ها می گویند باور دارند , اما سؤال اینجاست که قرآن چه می گوید!

 

 

یک راهبه می تواند سر تا پای خود را بپوشاند تا زندگیش را وقف عبادت کند، درست است؟ اما چرا وقتی یک زن مسلمان این کار را انجام دهد، مورد ملامت قرار میگیرد؟

 

 


اگر یک یهودی شخصی را بکشد هیچ ربطی به دین یهودیت ندارد .اما اگر مسلمانی به جرمی متهم شود اسلام را متهم اصلی می دانیم.

 

 

متهم است … زنده یا مرده، احتیاط کنید بسیار خطرناک است

 

 

حقوق وآزادی هر دختری ایجاب می کند که به دانشگاه برود وهرچه را دلش میخواهد می تواند بپوشد اما دختر با حجاب مسلمان از ورود به دانشگاه منع می شود.

 

 

چرا, چون او مسلمان است !

 

 

وقتی کسی ماشین خوبی را به شیوه نادرستی براند کسی ماشین را مقصرنمی داند اما اگر مسلمانی خطا کند یا درست برخورد نکند مردم ما می گویند اسلام مقصر است !!

 

 

هر مشکلی که پیش اید ما انواع راه حل ها را می پذیریم اما اگر اسلام راه حل نشان دهد حتی حاضر نیستیم به آن نگاه کنیم.

 

 

اگر کودکی به موضوعی علاقمند باشد باید آن را رشد ونمو داد اما اگر علاقمند به اسلام باشد باشد فایده ای ندارد.

 

 

من مسلمانم مرا بکش وآن را هزینه های تحمیلی(اضافی) نام ده و دارائیم را غارت کن, به وطنم تجاوز کن , راهبرم را تو تعیین کن ونام آن را دمکراسی بگذار.


91/3/28::: 9:57 ص
نظر()
  

 

غم دل را چگونه باید گفت

نیمه شبها چگونه باید خفت

همه در حال زندگی هستند

چشم خود را به روی حق بستند

مثل کبکان ترسوی بزدل

سرخود می کنند اندر گل

نه به فکر امام معصومند

نه دگر نهی منکری گویند

چون جماعت شدند رنگارنگ

قلبهاشان دگر شده چون سنگ

امر معروف جرم سنگینیست

پاسخش هم یکی دوتا سیلیست

این همه درد بی دوا در شهر

خار در چشم و در گلو هم زهر

کاش می شد کنیم اقدامی

تا نباشیم کوفی و شامی

 

کاکتوس


91/2/19::: 1:48 ص
نظر()
  

 

گدای محبت

چهره ام مندرس شده و قلبم پاره

کلاه گدایی من پر است از نگاه تحقیر آمیز تو

******

عشق ورزیدن به تو

خم کردن گردن است برای گدایی محبت

و گدایی محبت از تو

کوبیدن سر است بر دیوار 

******

ناز تو و نیاز من 

تناقض فاحش گرماست و سرما

دلم در خشکسالی عشقت کویر شده

و اشکهایم در سردی نگاهت قندیل بسته است

******

تصور محبت تو به من

تحقق قندیل است در کویر

 

کاکتوس

 


91/2/13::: 3:52 ص
نظر()
شعر ، عشق ، چشم ، دل ، گدا ، محبت ، اشک ،
  
  

از تو تنها حلقه ای طلایی

از من

نانی که به خانه آورده ام ، پیداست

 

مه در اتاق مان بیشتر شده

باز هم به اشتباه

لب هایم را بر دیوار گذاشته ام

بوسه های هدر رفته

آواز آن قناری غمگین است

که در بزرگراه می خواند

یا عطر موهای توست

در شب های سرماخوردگی

 

مه در اتاق مان بیشتر شده

پرتقالی که پوست می کنی

انگشت های من است

و از آبی که می خورم

صدای گریه می آید

 

مه بیشتر شده

و روزهایمان قایم باشکی ست در تاریکی :

من در اتاق پنهان می شوم و

تو چشم می گذاری و

به خواب می روی.

 

گروس عبدالملکیان


91/1/16::: 4:2 ع
نظر()
  
  

 

الو 110، روبروی منزل ما دو نفر در حیاط منزلشان شخصی را به قصد کشت می زنند.... لطفا پلیس بفرستید. آدرس رو یاد داشت بفرمایید. تهران .........

نیم ساعت گذشت و خبری نشد.

الو 110

با صدای جیغ و فریاد و شکستن شیشه ها از جا پریدم. باز زنگ زدم.

الو، برادر پس این ماشین گشت چی شد. دستور ارسال ماشین داده شده است.... خوبه، ممنون، پس باز منتظر می مانم.

دو ساعتی گذشته بود و دیگر هیچ خبری از درگیری نبود و هنوز خبری از ماشین گشت نشده بود. و من فقط از روی ناراحتی دوباره زنگ زدم....

الو، ماشین گشتی که فرموده بودید آخر هم نیامدهااااااااااااااااا. چی، پیگیری می کنید... باشه ممنون.

بالاخره بعد از گذشت چهار ساعت صدای آژیر شنیدم و از خانه خارج شدم و رفتم جلوی ماشین پلیس و با ناراحتی گفتم..

سلام. بله من زنگ زدم. دیگر خبری نیست تقریبا همه شیشه های منزل شکسته و دو سه نفر به صورت بسیار وحشیانه ای یک نفر رو زدند و نهایتا هم از خانه بیرون کردند و او نیز از ترس جانش پا به فرار گذاشت...

یک سرباز از ماشین پیاده شد، درب خانه مذکور را کوبید.... جوابی نیامد. مجددا درب را کوبید .... باز هم جوابی نیامد. برگشت و سوار شد. در کمال ناباوری جمله ای گفت و رفت ... هنوز هم از شنیدن این جمله متعجب هستم..

جناب ما اجازه ورود نداریم اینها هم که باز نمی کنند. کاری از دست ما ساخته نیست....

 

امروز حدود هشت ماه از این داستان گذشته. هر روز در این خانه دعواست. حرف های نا مربوط. رد و بدل کردن بسته های مشکوک. تردد جوانان در ساعات پایانی شب.

از آخرین باری که با پلیس تماس گرفته ام سه ساعت گذشته است. چه کار کنم نه اینها از دعوا کردن خسته می شوند. نه من از زنگ زدن به پلیس و نه پلیس از نیامدن.

 


90/12/13::: 1:23 ص
نظر()
  

می دانم ولی نمی توانم

هنوز هم دانسته هایم در قفسه های ذهنم خاک میخورند.

خسته ام از این همه ناتوانی...

کم آورده ام ...

در عشق، بندگی، زندگی، رفاقت

نه برای پدرم، فرزندی کرده ام و نه برای فرزندم پدری.

نه کسی را دوست بودم، نه دردی را مرحم.

من فقط هستم. همین

و این بزرگ ترین جرم من است.

 

کاکتوس

 


90/11/11::: 8:53 ص
نظر()
  

عشق تاریک

نزدیک غروب بود

عشق را روشن کردم، همه جا تاریک شد

دودش در چشم تو رفت

ولی من کور شدم

حالا چیز زیادی نمانده

آرزوهای تو و خاطرات من

 

کاکتوس


90/10/26::: 8:32 ع
نظر()
شعر ، عشق ، چشم ،
  
  

السلام علیک یا رقیه بنت الحسین

 

تو را آورده ام این جا که مهمان خودم باشی

شـب آخـر روی زلـف پریـشـان خودم باشی

من از تاریکی شب های این ویرانه می ترسم

تو را آورده ام خـورشـیـد تابان خـودم باشـی

فراقـت گـر چه نـابـیـنـام کـرده بـاز مـی ارزد

که یوسف باشی و در راه کنعان خودم باشی

پـدر نـزدیـک بـود امـشـب کنیز خانـه ای باشم

به تو حق می دهم پاره گریبان خـودم باشـی

اگرچه عمّه دل تنگست امّا عمّه هم راضی است

که تو این چند ساعت را به دامان خودم باشی

از این پنجاه سالِ تو، سه سالش قسمت ما شد

یک امشب را نمی خواهی پدر جانِ خودم باشی؟

سرت افتاد و دستی از محاسن ها بلندت کرد

بیا خـب میـهـمـان کـنـج ویـرانِ خـودم بـاشـی

سرت را وقتِ قرآن خواندنت بر طشت کوبیدند

تو بایـد بعد از ایـن، قـاریِ قـرآنِ خـودم باشـی

کنار تو، که از انگشتر و خلخال صـحـبـت کـرد؟

فقط می خواستم امشب پریشانِ خودم باشی

اگرچه این لبی که ریخته، بوسیدنش سخت است

تقلّا می کنـم یک بوسـه مـهـمـانِ خـودم باشی

 


  

 

انتظار

ببین مرا، که پشت این حصارها

نگاه میکنم همیشه رفت و آمد قطارها

همیشه آمدند و رفته اند و باز هم

دوباره ناپدید می شوند، میان این غبارها

و باز خشک میشود نگاه من به دور دست

من و نبودن تو و شروع انتظارها

 

کاکتوس

 

 


90/10/16::: 9:31 ص
نظر()
شعر ، عشق ، دل ، غریب ،
  
  
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >