این مطلب فقط و فقط جهت هم دردی با دوست عزیزم تیکه سنگ نوشته شده است.
همه مطالبی که نوشته بودی زیبا بود. همه شان تصویری دقیق از ذهنت ترسیم کرده بود. ولی چند تایی از آنها مرا شیفته کرده است.
می دانم مطالبت کپی راست دارد. می دانم بعد از چند روز همه را به بایگانی می فرستی. بایگانی ای که هرگز دیده نمیشود. ولی به هر حال بخشی از مطالبت را در اینجا می نویسم.
---------------------------------------------------------
---------------------------------------------------------
خدایش بیامرزد تورا که بد تر از من در عشقت، وفات کرده ای. خدایش رحمت کند تو را که در زیر خروارها خاک عشق، آرمیده ای و نزدیکست سالگرد ارتحالت را به سوگ بنشینم. حاج حسین نگران نباش من خودم برای غرور خورد شده ات و برای دل عاشقت حجله خواهم گذاشت و مجلس ختم می گیرم.
خدا می داند که هم اکنون دکمه های صفحه کلید لبتابم خیس از اشک چشمانم است. قطره هایی که برای خاموش شدن آتش دلم میریزم..................
قایقی خواهم ساخت.
نه چو آنی که همه می دانیم.
نه مثال همه ی قایق ها.
نه ز چوب و کنف و میخ و طناب.
جنسش از عشق به زیبائی هاست. عشق دیدار رخ آن محبوب.
آن قدر خون دل از دیده برون می ریزم. تا زمین خیس شود. تا شود چون یک رود.
قایقم را روی این رود، روان خواهم کرد.
تا رسم بر کویش. تا ببینم رویش...... .
شاعر : کاکتوس
امروز اولین قالب وبلاگم رو ساختم و روی این بلاگ منتقل کردم.
از اینکه خیلی به هم ریخته و بدون استایل نمایش داده شده خرده مگیرید که اولین قالب طراحی شده بنده هست و هنوز خیلی تسلط ندارم.
به هر حال سواد گرافیکی ما بیش از این نیست.
به امید روزی که بتوانم قالبی بی اشکال برای دلم طراحی و نصب کنم. قالبی که حضرت دوست بپسندد.
حسین جان چه بگویم که از عزاداریت فقط درج تصویر در وبلاگ و پوشیدن جامه سیاه را بلدم.
احساس می کنم به عزاداری شما عادت کرده ام. شاید شده یکی از کارهایی که از روی عادت انجام می دهم.
آقا جان سرم را به زیر انداخته و لباس مشکی را در آورده و روبروی خود قرار داده ام.
وقتی به گذشته فکر می کنم رویم نمیشود این لباس را بر تن کنم.
سروده ای از سروده های دست خوبم حاج آقا خسروی انتخاب کردم که بسیار زیباست. در این ایام عزیزم تقدیم شما می کنم.
برای بخت سیاهم ستاره کافی نیست
به پای ناله عاشق شراره کافی نیست
تفألی زده ام بر کتاب و میبینم
اگرچه خوب ولی استخاره کافی نیست
چگونه وصف کنم آن نگاه را؟هرگز!
برای چشم خمار استعاره کافی نیست