احساس میکنم که ماه روی دلم چکه می کند.
نمی دانم ماه در حال آب شدن است یا دل من در حال تبخیر.
ماه در دل من است یا من به ماه پیوسته ام.
چشم بسته تصویر ماه را به وضوح می بینم.
یا زمین جاذبه اش را از دست داده، یا خورشید جاذه به اش را به ماه هدیه کرده است.
در هر حال دلم دیگر تاب ماندن ندارد و اشک های ماه را می نوشد.
ای ماه.......
آغوش باز کن، سبک بال سوی تو پرواز خواهم کرد.
کاکتوس
این شعر رو در وصف حال خودم گفتم.
ناگهان مرا چرا چنین، به نا کجا کشانده اند؟
گو گناه من چه بود که، زهر دوریت به من چشانده اند.
دور از تمام هرچه آشنا، مثل یک غریبه در تمام کوچه ها
این دل شکسته مرا، بارها و بارها کشانده اند.
دیده می شود در آینه، چهره ای برایم آشناست
این منم ؟ که مثل یک اسیر، روبروی آینه نشانده اند؟
من شیده ام که بارها، سعی بی نتیجه کرده اند
حکم ارتداد این حقیر ، زیر لب به هم رسانده اند
کاکتوس
الهی
کار آن دارد، که با تو کار دارد.
یار آن دارد، که چون تو یاری دارد.
او که در دو جهان تو را دارد، هرگز از تو نگذرد.
عجب آن است که ، او که تو را دارد، از همه زار تر می گدازد.
او که نیافت ، به سبب نایافت زاری میکند.
او که یافت ، باری چرا می گدازد.
صدای چک چک بـاران، صـدای پـاهـایـت
صــدای گــریـه ی مـــادر پــی قــدمهایت
صدای خس خس نایت شده مرا کابوس
دلـم شـکـستـه به یـاد، نفس نفسهایت
تــو عـازم سفــر عشـق بودی و آن شب
نشــد مـجــال بـخــوانـم، دوبـاره بـابـایــت
ببین پدر شده امشب دلم پر از احساس
بـه یــادم آمـده امشب دو چـشـم زیبـایت
هـــزار مــاه گـــذشت و نـشـد فراموشم
صــدای زمــزمــه هـــای دل شـکـیـبــایـت
عـجـیـب دل شــده تنـگ و عــجیب بابایی
عــجـیب عــاشـق اخـلاق و خـلق والایت
دوبـــاره ســال نــو از راه می رســـد بابا
دوبــاره عــکس تــو در قــاب بـرسر جایت
دگــــر تـــوان و تـــحــمل نـمــانده بـابا جان
مـــگــر زلـطـف کــنـد یـک نـظـاره ، آقــایت
شاعر : کاکتوس
تو را که داند؟ که : تو را ( تو ) دانی!
تو را نداند کس.
تو را، تو دانی بس! ای سزاوار ثنای خویش!
و ای شکر کننده عطای خویش!
رهی، به ذات خود، از خدمت تو عاجز، و به عقل خود از شناخت منّت تو عاجز،
و به کل خود، از شادی تو عاجز،
و به توان خود از سزاری عقل تو عاجز.
این مطلب فقط و فقط جهت هم دردی با دوست عزیزم تیکه سنگ نوشته شده است.
همه مطالبی که نوشته بودی زیبا بود. همه شان تصویری دقیق از ذهنت ترسیم کرده بود. ولی چند تایی از آنها مرا شیفته کرده است.
می دانم مطالبت کپی راست دارد. می دانم بعد از چند روز همه را به بایگانی می فرستی. بایگانی ای که هرگز دیده نمیشود. ولی به هر حال بخشی از مطالبت را در اینجا می نویسم.
---------------------------------------------------------
---------------------------------------------------------
خدایش بیامرزد تورا که بد تر از من در عشقت، وفات کرده ای. خدایش رحمت کند تو را که در زیر خروارها خاک عشق، آرمیده ای و نزدیکست سالگرد ارتحالت را به سوگ بنشینم. حاج حسین نگران نباش من خودم برای غرور خورد شده ات و برای دل عاشقت حجله خواهم گذاشت و مجلس ختم می گیرم.
خدا می داند که هم اکنون دکمه های صفحه کلید لبتابم خیس از اشک چشمانم است. قطره هایی که برای خاموش شدن آتش دلم میریزم..................
قایقی خواهم ساخت.
نه چو آنی که همه می دانیم.
نه مثال همه ی قایق ها.
نه ز چوب و کنف و میخ و طناب.
جنسش از عشق به زیبائی هاست. عشق دیدار رخ آن محبوب.
آن قدر خون دل از دیده برون می ریزم. تا زمین خیس شود. تا شود چون یک رود.
قایقم را روی این رود، روان خواهم کرد.
تا رسم بر کویش. تا ببینم رویش...... .
شاعر : کاکتوس