نزدیک به یک ساعته دارم می نویسم و پاک میکنم.
نمیشه که نمیشه.
بی خیال. فقط می خواستم این تصویر رو اینجا بزارم.
تو شرایطی که هیچ کس تو رو یادش نیست...
چه برسه بخواد بهت چیزی رو تبریک بگه!!!
یه دفه یکی از راه می رسه و میگه تولدت مبارک.
می گفت : کادوی نصف شبی از این بهتر نمیشه.
یه جعبه کاکائو، یک بسته سک سک، یک قسمت از سریال قهوه تلخ و ....
یک دسته گل زیبا
و نهایتا فالی که برای خودش گرفت ولی داد به من.
یادم نرفته بود که تولدت رسیده ولی تبریک نگفتم که تو هم نگی.
حالا که کار از کار گذشته
تولدت مبارک
چهره ام مندرس شده و قلبم پاره
کلاه گدایی من پر است از نگاه تحقیر آمیز تو
******
عشق ورزیدن به تو
خم کردن گردن است برای گدایی محبت
و گدایی محبت از تو
کوبیدن سر است بر دیوار
******
ناز تو و نیاز من
تناقض فاحش گرماست و سرما
دلم در خشکسالی عشقت کویر شده
و اشکهایم در سردی نگاهت قندیل بسته است
******
تصور محبت تو به من
تحقق قندیل است در کویر
کاکتوس
از تو تنها حلقه ای طلایی
از من
نانی که به خانه آورده ام ، پیداست
مه در اتاق مان بیشتر شده
باز هم به اشتباه
لب هایم را بر دیوار گذاشته ام
بوسه های هدر رفته
آواز آن قناری غمگین است
که در بزرگراه می خواند
یا عطر موهای توست
در شب های سرماخوردگی
مه در اتاق مان بیشتر شده
پرتقالی که پوست می کنی
انگشت های من است
و از آبی که می خورم
صدای گریه می آید
مه بیشتر شده
و روزهایمان قایم باشکی ست در تاریکی :
من در اتاق پنهان می شوم و
تو چشم می گذاری و
به خواب می روی.
گروس عبدالملکیان
هنوز هم دانسته هایم در قفسه های ذهنم خاک میخورند.
خسته ام از این همه ناتوانی...
کم آورده ام ...
در عشق، بندگی، زندگی، رفاقت
نه برای پدرم، فرزندی کرده ام و نه برای فرزندم پدری.
نه کسی را دوست بودم، نه دردی را مرحم.
من فقط هستم. همین
و این بزرگ ترین جرم من است.
کاکتوس