ویران شده را حوصله ی، منت معمار نباشد
بیمار به تنگ آمده را، حسرت تیمار نباشد
من خیره به در مانده ام از کثرت اندوه دمادم
چشمی که به در خشک شده، در پی دیدار نباشد
از جان، تو اگر گوش سپاری نفسی را به حقیقت
یک آه کفایت کند و ، حاجت طومار نباشد
افتاده زمین تشت من و کر شده گوشم ز صدایش
رسوایی این کوس دگر قابل انکار نباشد
پر کردن گوش فلک از خط و خش من که هنر نیست
راه و روشش ، دایره یا تنبک و مزمار نباشد
کاکتوس
ای دل بــــمـیـر و حـــاجـــت خود را به خاک کن
فکر و خـــیـال و خاطــرهـــا را تــــو پــــاک کــــن
مـــردم بـــرای درد تـــــو تـــدبــیـر مـــی کــنـنـد
دردیـــســت درد عـــشق کــه درمــان نمیشود
وقــتـی دلـــت بــــرای کــسی تــنــگ مــیشود
قــلـب زمــین و قــلـب زمــــان سـنـگ مـیشود
دلــتـنــگی تــو را هــمــه تــحـقـیـر مــی کــننـد
دردیـسـت درد عشـق کــه درمــان نـمیـشـود
زین پس سکوت کن که سکوتت شنیدنیست
ای دیـده خـون بـبار که اشـک تـو دیـدنیـست
عـــشــق تــــو را، نـیـاز تـــو تـعبیـر می کــنند
دردیست درد عـشق کــه درمـــان نمیشــود
مثــل هـمیشـــه درد تـــو انـــکـار مــی کـنند
حرف و حـدیث و مـوعـظه تــکـرار مــی کـنند
بـنـگــر چــگـونه حــرف تــو تـفسـیر می کنند
دردیـست درد عشق کـه درمـان نـمـیشـود
کاکتوس
کم کم غروب میرسد از راه و باز هم
آید صدای ناله و صد آه و باز هم
در پشت ابر های مصیبت نهان شدست
مثل همیشه چهره ی یک ماه و باز هم
امشب طبیب عزم مداوا نمی کند
فریاد الامان به سر چاه و باز هم
دردی دوا نمی شود و مثل پیشتر
غافل ز دردهای گدا، شاه و باز هم
فرصت تمام گشت و نشد شعر من تمام
خواهم نوشت از دل خون خواه و باز هم ....
کاکتوس
تو اگر فال منی
من اگر مال تو ام
پس چرا نقش تو در فنجانم
این همه کم رنگ است
یا که تقصیر تو نیست
سوی چشمان من انگار که کمتر شده است
من همیشه توی فنجان دلم
پی یک عشق سپیدم، اما
رنگ عشقی که در اینجا باقیست
مثل فال من و تو قهوه ای است
کاکتوس