امروز اولین قالب وبلاگم رو ساختم و روی این بلاگ منتقل کردم.
از اینکه خیلی به هم ریخته و بدون استایل نمایش داده شده خرده مگیرید که اولین قالب طراحی شده بنده هست و هنوز خیلی تسلط ندارم.
به هر حال سواد گرافیکی ما بیش از این نیست.
به امید روزی که بتوانم قالبی بی اشکال برای دلم طراحی و نصب کنم. قالبی که حضرت دوست بپسندد.
چند سال پیش در جریان بازی های پارالمپیک (المپیک معلولین) در شهر سیاتل آمریکا 9 نفر از شرکت کنندگان دو100متر پشت خط آغاز مسابقه قرار گرفتند.
همه این 9 نفر افرادی بودند که ما آنها را عقب مانده ذهنی و جسمی می خوانیم.
آنها با شنیدن صدای تپانچه حرکت کردند. بدیهی است که آنها هرگز قادر به دویدن با سرعت نبودند و حتی نمی توانستند به سرعت قدم بردارند بلکه هر یک به نوبه خود با تلاش فراوان می کوشید تا مسیر مسابقه را طی کرده و برنده مدال پارالمپیک شود
ناگهان در بین راه مچ پای یکی از شرکت کنندگان پیچ خورد ....
جایی است که اول ازدواج می کنند بعد همدیگر رو می شناسن.
جایی است که درختها علل اصلی ترافیک اند و بریده می شوند تا ماشینها راحت تر برانند.
جایی است که کودکان زاده می شوند تا عقده های پدرها و مادرهاشان را درمان کنند.
جایی است که شوهر ها انگشتر الماس برای زنانشان می خرند اما حوصله 5 دقیقه قدم زدن را با همسران ندارند.
ادامه مطلب
چه بگویم از این روزگار. در کشوری که توی خیابانهایش پلیس ها دختران بد حجاب را دستگیر می کنند، در سیمای آن دخترکان بزک کرده در حال طنازی و ایفای نقش هستند.
چه بگویم که قدیم تر ها با دیدن دختران بد حجاب گوشمان سرخ میشد و امروز دختران بی حجاب در خیابان ها ریخته اند و کسی خیالش هم نیست.
چه بگویم وقتی می بینم دختری در جشنواره های خارج کشور بدون حجاب با بازیگران خارجی عکس میگیرد و رسما آن را با افتخار در اینترنت پخش می کنند و بعد همین خانم نقش یک دختر محجبه و مذهبی را در سیمای جمهوری اسلامی ایران بازی میکند.
می خواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی، پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. مادرم گفت: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...
می خواستم به مدرسه بروم، مدرسه ی سر کوچه ی مان. مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟...مادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...
به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: فقط ریاضی! گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...
با دختری روستایی می خواستم ازدواج کنم. خواهرم گفت: مگر من بمیرم. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...
چند وقتی از برخی از شرکت های اروپایی اقدام به تولید بازی های رایانه ای بسیار کم حجم و جذاب کرده و برای گروه های سنی مختلف آن را روی اینرنت ارائه می کنند. استفاده از نماد های خاص در این بازی ها از مواردی است که مسئولین باید به ان توجه خاص داشته باشند. به تازگی نکته عجیب و تاسف باری در این مورد یافته ام و آن اینکه تلسم و نماد های خاصی که نمایش آن باعث تحریک قوه جنسی و نهایتا بلوغ زود رس می شود در این بازی ها درج و در اختیار عموم قرار گرفته است. آیا مسئولین برای جایگزین کردن این بازی ها با سرگرمی های سالم فکری کرده اند!!!!
حسین جان چه بگویم که از عزاداریت فقط درج تصویر در وبلاگ و پوشیدن جامه سیاه را بلدم.
احساس می کنم به عزاداری شما عادت کرده ام. شاید شده یکی از کارهایی که از روی عادت انجام می دهم.
آقا جان سرم را به زیر انداخته و لباس مشکی را در آورده و روبروی خود قرار داده ام.
وقتی به گذشته فکر می کنم رویم نمیشود این لباس را بر تن کنم.
سروده ای از سروده های دست خوبم حاج آقا خسروی انتخاب کردم که بسیار زیباست. در این ایام عزیزم تقدیم شما می کنم.
برای بخت سیاهم ستاره کافی نیست
به پای ناله عاشق شراره کافی نیست
تفألی زده ام بر کتاب و میبینم
اگرچه خوب ولی استخاره کافی نیست
چگونه وصف کنم آن نگاه را؟هرگز!
برای چشم خمار استعاره کافی نیست