گر به هر جا می روم، از تو روایت میکنم!
گر، عزیز بهتر از جانم، صدایت، میکنم!
جامه را از دوش برمی گیرمُ روی زمین
من تبرک از غبارِ خاکِ پایت میکنم!
یک دمی را گر برای من، زعمرت بگذری
من همه دار و ندارم را فدایت میکنم!
علت آن عشقیست جانا، که به من آموختی
دل فدای آن دل چون کهربایت میکنم
درد و درمانم تو باشی، مرهم زخم دلم
چاره دردم را به دستِ دلگشایت می کنم
هم طبیبی، هم حکیمی، هم بلا گردان ولی
من به دردِ عشقِ بی حد، مبتلایت میکنم
عشق اگر درمان شود دیگر بسان عشق نیست
من ز درد عشقِ بی درمان حکایت میکنم
گر بخواهم پرکنم گوش فلک را از غزل
استعانت از صدای جانفزایت میکنم
نه رباعی، نه قصیده، نه غزل، نه شعر نو
مثنوی باید نویسم، گر ثنایت میکنم
کاکتوس
ویران شده را حوصله ی، منت معمار نباشد
بیمار به تنگ آمده را، حسرت تیمار نباشد
من خیره به در مانده ام از کثرت اندوه دمادم
چشمی که به در خشک شده، در پی دیدار نباشد
از جان، تو اگر گوش سپاری نفسی را به حقیقت
یک آه کفایت کند و ، حاجت طومار نباشد
افتاده زمین تشت من و کر شده گوشم ز صدایش
رسوایی این کوس دگر قابل انکار نباشد
پر کردن گوش فلک از خط و خش من که هنر نیست
راه و روشش ، دایره یا تنبک و مزمار نباشد
کاکتوس
من آن طفل پیرم ،که میترسم اکنون
کمر خم کنم زیر شلاق بادی
نمانده برایم به آینده امید
ندارم به قسمت دگر اعتقادی
چه فرقی کند بینش و اعتقادت
زمانی که دیگر تو از پا فتادی
اگر خوب بودی اگر بد چه حاصل
چه غرق مناجات ، چه غرق فسادی
تقلا نکن ره به جایی نداری
که از ابتدا پایه را کج نهادی
در این دیربی حد و بی مرز و منطق
اگر اهل فکری ، تویی غیر عادی
گهی متقی باش و گاهی بزهکار
چونان عنصری عاشق و نیمه هادی
چپ و راست با هم تفاوت ندارند
چو از روی عادت در آن پا نهادی
نیاکان چو گفتند این ره درست است
به آن سو تو رفتی ، بر آن ایستادی
کاکتوس
گــرمـعـتـقـدی اخـر رنـگ اســت، ســـــــیـاهی
یـعـنی کـــه شــتابان شــده ای رو بـه تـــباهی
آن کس که تو را گفت غمی نیست، چو بگذشت
او را تـــو بــــگو عــــاقبت انـــدر تــه چـاهی
پیش تــو کــند مــدح و پس از تو کند او قــدح
بــد گــویـی مـــکــتوب و ثـنـاگـوی شـــفـاهی
از ایــن هــمـه تـــزویر و ریــا زار و مــلـولم
ســنـگــیـنـی ایـن غـــم بــــه دلــــم لایتنــاهی
خـــواهــی نـشــوی پیر و زمین گیر و فسرده
یا مــــست شــو یا غـافـل و یا احمق و ساهی
گـــر عـاقـل و هــشیار بمانی تــو در این دیر
نــه دوست تـــو را مــاند و نــه پشت و پناهی
انــدوه جماعــت بــــکشــم یا غـــــم غربت
من مانــدم و عـقل و دل و تصمیم و دو راهی
*کاکتوس*
با این همه بی تابی سرمد، چه کنم
از فرط غم دختر احمد، چه کنم
با یاد غم مادرمان می سوزم
خون جگر از دیده درآمد، چه کنم
هیئت شده برپا همه جا، لیک بگو
با حسرت دیدار محمد، چه کنم
گیرم دلم آرام گرفت از یادش
با این همه تاثیر و پیامد، چه کنم
هر کار که کردم دلم آرام نشد
هر دم به مسیر تو خرامد، چه کنم
با عشق و صفا سوی پدر می رفتی
این بار پدر سوی تو آمد، چه کنم
کاکتوس
خدایا گرچه بیمارم، ولی خشنودم و شاکر
که باشد در کنارمن، چنین یکتا پرستاری
ندارم غم اگر عالم، شود روی سرم آوار
که دارم بهترین یار و انیس و ساز و غمخواری
اگرچه درد بسیارست و مشکل دم به دم آید
ولی هرگز نکردم من فغان و شکوه و زاری
تو ای دنیا بدان هرگز شکستی نیست در کارم
اگر تنگ آوری برمن، اگر زخمی زنی کاری
که باشد در کنار من ، زنی از عشق مالامال
مداوم پشت من اید ، کند هر جا مرا یاری
کاکتوس
ای دل بــــمـیـر و حـــاجـــت خود را به خاک کن
فکر و خـــیـال و خاطــرهـــا را تــــو پــــاک کــــن
مـــردم بـــرای درد تـــــو تـــدبــیـر مـــی کــنـنـد
دردیـــســت درد عـــشق کــه درمــان نمیشود
وقــتـی دلـــت بــــرای کــسی تــنــگ مــیشود
قــلـب زمــین و قــلـب زمــــان سـنـگ مـیشود
دلــتـنــگی تــو را هــمــه تــحـقـیـر مــی کــننـد
دردیـسـت درد عشـق کــه درمــان نـمیـشـود
زین پس سکوت کن که سکوتت شنیدنیست
ای دیـده خـون بـبار که اشـک تـو دیـدنیـست
عـــشــق تــــو را، نـیـاز تـــو تـعبیـر می کــنند
دردیست درد عـشق کــه درمـــان نمیشــود
مثــل هـمیشـــه درد تـــو انـــکـار مــی کـنند
حرف و حـدیث و مـوعـظه تــکـرار مــی کـنند
بـنـگــر چــگـونه حــرف تــو تـفسـیر می کنند
دردیـست درد عشق کـه درمـان نـمـیشـود
کاکتوس